علی طاهری ( 86/9/6 ساعت 1:13 ع )
بانگ آمد که ای نوگل باغ خزان-d آن بهاری بود که خود کردی خزان
قلب تو آیینه بود و چشم تو آب زلال آن دو را نا پاک کردی بی مجال
رفتی و پشت سرت نا آباد شد هر چه رشته کرده بودی بر باد شد
رفتی آنجایی که گفتنش را بیم بود فکر آن.خواب و خیال شب از نیم بود
هر چه رفتی و رفتی آخر ز خود شنفتی چه کار کردی که حالا هی از نفس میفتی
چه کردی که چشمات بی خواب و خیالند چه کردی که قلبت و روحت هر دو بی حالند
آنجاست که باید راهت را بیابی نه اینکه مشکل را حل کنی بی فکروغیابی
آنجاست که شیطان بر تو گوید تو دیگر راه خود را در نیابی
تو باید مشکلت هموار سازی تو باید قلب شیطان بیمار سازی
برگردی و لحظهای آرام گیری نگاهت بر شعاع آفتاب بام گیری
دست بر سجاده گیری و رو به او دو دست نفس خود دردام گیری
به او گویی که کارم اشتباه بود مرا دریاب گذشته هر چه بود از بلا بود
بشنو از(( شب)) این همه را رفتهام هر چه گفتم عین آنرا کردهام
بشنو. این راه تو هم زود گذران که من از این راه دیر بگذشتهام
=============================================================
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
=============================================================